سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از حکمت [مرد مؤمن]، شناخت خویشتن است . [امام علی علیه السلام]
لطفاً اسپیکر خود را روشن نمائید

بازم می خوام بچه بشم ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/5/19 5:18 عصر

بازم می خوام بچه بشم

بچگی روبازی کنم

خط بکشم رو بدیا

خوبی رو نقاشی کنم ...

می خوام برات ازتوی باغ

 گلای نرگس بچینم

 اگه دلم ازتو گرفت

 خنده ی ماه و بکشم ...

می خوام بازم بازی کنم

بازی گرگم به هوا

اما گلم به پا یهو

نشی تو اون گرگ بلا

گرگ توی قصه ی ما

مهربون عین گلا




کلمات کلیدی :

عشق ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/4/24 1:23 صبح

 

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم




کلمات کلیدی :

قلبی برای ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/4/17 12:55 صبح

آموختم که گاهی اوقات همه ی آن چیزی که انسان نیاز دارد،
دستی برای گرفتن و قلبی برای درک شدن است ...



کلمات کلیدی :

دینداران بی سواد ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/4/7 10:41 عصر

پشت مرا دو گروه شکستند : دینداران بیسواد و باسوادان بی تقوا

«امام صادق (ع)»



کلمات کلیدی :

خدایا این ماه را ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/4/1 11:55 عصر

 

خداوندا این ماه را ، ماه استجابت دعاهایمان قرار بده

الهی آمین




کلمات کلیدی :

صدای باران ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/3/30 8:0 صبح

 

صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند ؛

نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم !!!




کلمات کلیدی :

صدقه عمر را ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/3/29 8:0 صبح

 

کارگر خسته ای سکه ای از جلیقه ی کهنه اش درآورد تا صدقه بدهد ناگهان جمله ی روی صندوق دید و منصرف شد : صدقه عمر را زیاد می کند !!




کلمات کلیدی :

پرواز کن ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/3/28 8:0 صبح

 

پرواز کن 

آنگونه که می خواهی

و گرنه

پروازت می دهند

آنگونه که می خواهند!!!




کلمات کلیدی :

خدا که می دانست ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/3/26 12:40 عصر

 

نه شکارچی ، نه تفنگ ، نه گلوله

هیچکدام نمی دانستند که پرنده برای جوجه هایش غذا می برد .

اما خدا که می دانست !!!

خدا که می دانست




کلمات کلیدی :

برداشت دیگران ...

ارسال‌کننده : امیر حسین رحیمی در : 90/3/26 12:21 عصر

 

کودکی که لنگه کفشش به دریا افتاده بود روی ساحل نوشت :دریا دزد کفشهای من

و مردی که از دریا ماهی گرفته روی ماسه ها نوشت :دریا سخاوتمندترین سفره هستی

موج آمدو جملات را با خود شست ...

تنها برای من این پیام را گذاشت

که برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >