بازم می خوام بچه بشم
بچگی روبازی کنم
خط بکشم رو بدیا
خوبی رو نقاشی کنم ...
می خوام برات ازتوی باغ
گلای نرگس بچینم
اگه دلم ازتو گرفت
خنده ی ماه و بکشم ...
می خوام بازم بازی کنم
بازی گرگم به هوا
اما گلم به پا یهو
نشی تو اون گرگ بلا
گرگ توی قصه ی ما
مهربون عین گلا
آموختم که گاهی اوقات همه ی آن چیزی که انسان نیاز دارد،دستی برای گرفتن و قلبی برای درک شدن است ...
صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند ؛
نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم !!!
کارگر خسته ای سکه ای از جلیقه ی کهنه اش درآورد تا صدقه بدهد ناگهان جمله ی روی صندوق دید و منصرف شد : صدقه عمر را زیاد می کند !!
نه شکارچی ، نه تفنگ ، نه گلوله
هیچکدام نمی دانستند که پرنده برای جوجه هایش غذا می برد .
اما خدا که می دانست !!!
کودکی که لنگه کفشش به دریا افتاده بود روی ساحل نوشت :دریا دزد کفشهای من
و مردی که از دریا ماهی گرفته روی ماسه ها نوشت :دریا سخاوتمندترین سفره هستی
موج آمدو جملات را با خود شست ...
تنها برای من این پیام را گذاشت
که برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی
