تسخیر مرد ...
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش
«ویلیام شکسپیر»
کلمات کلیدی :
چیزی که زن دارد و مرد را تسخیر می کند ، مهربانی اوست ، نه سیمای زیبایش
«ویلیام شکسپیر»
در خنکی سایبان چادرم؛ طراوت را احساس می کنم . . .
می دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى سیاهى چادرم، دل مردهایى که چشمشان به دنبال خوشرنگترین زنهاست را میزند .
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى مردهایى که به خیابان می آیند تا لذت ببرند، ذره اى به تو محل نمی گذارند.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد وقتى شاد و سرخوش، در خیابان قدم می زنید؛ در حالى که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه اى از زیبایی هاتان، پاک شده باشد و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیکترین محل امن برسانید تا هر چه زودتر، زیبایى خود را کنترل کنید؛ زیبایى از دست رفته تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.
نمی دانید چقدر لذتبخش است وقتى وارد مغازه اى میشوم و میپرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟ و فروشنده جوابم را نمی دهد؛ دوباره می پرسم: آقا! اینا چنده؟ فروشنده که محو موهاى مش کرده زن دیگرى است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمی بیند. باز هم سؤالم بی جواب می ماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون می آیم .
لذتش را درک میکنم وقتى در خیابان و دانشگاه و... راه میروم و صد قافله دل، همراه من نیست.
لذتش را درک میکنم وقتى جولانگاه نظرهاى ناپاک و افکار پلید مردان شهرمان نیستم.
لذتش را درک میکنم وقتى می بینم که می توانم اطاعت خدایم را بکنم؛ نه هوایم را.
لذتش را درک میکنم وقتى در خیابان راه می روم؛ در حالى که یک عروسک متحرک نیستم؛ یک انسان رهگذرم.
واقعاً نمی دانید چه لذتى دارد این حجاب من که آنرا با شور سرشار عشق و معرفت پذیرفته ام!
برداشت مستقیم از وبلاگ http://shogheeparvaz.parsiblog.com
تویی که مرا در سقوط می بینی تا به حال اندیشیده ای که شاید، تو خود وارونه ایستاده ای ؟
هر روز انسان یک شب تاریک است.
هیچ کس نمی داند دقیقه بعد چه رخ می دهد،
و با این وجود، همه رو به جلو پیش می روند؛
چون اعتماد می کنند؛ چون ایمان دارند.
«پائولو کوئلیو»
آب! بسوزد دلت
خاک! شود خاک عزا بر سرت
باد! پریشان شوی
چشم! الهی که بباری فقط
پیش نگاه شما… مادر خورشید سوخت
شرمنده ام که همیشه موقع خداحافظی چیزی برای گفتن ندارم
شاید به خاطر این باشه که محو تماشات میشم تو اون دقایق آخر و حرف زدن یادم میره
شایدم به این خاطر که هیچ وقت دوست ندارم باهات خداحافظی کنم
هرچیکه هست یه حس غریب
سلام خدایا
خدایا ، من میدونم که تو صلاح منو بهتر از خودم می دونی
خدایا من دارم تلاشمو می کنم
ولی می خوام که تو حالا یکاری کنی
خودت می دونی که باید چیکار کنی
خدایا بیا خدایی کن و اینبارم بنده خودتو مات و مبهوت مرام خودت کن
به نام خدا
خدایا این منم بنده تو
خدایا امروز من بعد از 25 سال زندگی می خوام یه سوال ازت بپرسم
سوالی که شاید همون روز اول زندگی باید ازت میپرسیدم و جوابشو می فهمیدم
خدایا تورو عزیزترین کست جوابمو بده
خدایا اگه من یه چیزی رو واقعاً ازت بخوام چجوری باید از تو درخواست کنم که بهم بدیش؟
خدایا تو خودت می گی " آیا خداوند برای شما کافی نیست "
باشه قبول تو واسه من کافی ، پس حالا جوابمو بده خدا
منتظره جوابت میمونم